ماجرای احضار من به دادگستری کل استان یزد !
نویسنده : سيد حسين پايدار اردكاني
mailto:hosein_2531@yahoo.com



قبل از اینکه به ذکر این موضوع بپردازم ، جا داره تا در این روزها ، یاد و خاطره شهید بزرگوار – دکتر بهشتی – رو گرامی بدارم . در این روزهایی که رسانه ها بیشتر به امر قضا و قضاوت و ساختار دادگاهها و دادگستریها و امر قضا در این کشور می پردازند .

نا سلامتی رشته خودم هم حقوق قضائیه . پس میشه گفت حداقل این بحث به من مربوط میشه ! نمی خوام وارد مباحث خشک و سنگین حقوقی بشم . گفتم این اول هفته ای یه خاطره از احضارم به دادگستری کل استان و دادستانی اردکان براتون تعریف کنم . جالبه ، بخونین .

ماجرا بر می گرده به مرداد سال قبل . یادم میاد مقاله ای نوشته بودم تو همین وبلاگ با عنوان " ترسوها به بهشت نمی روند . "

روزهایی بود که به خاطر سفرهای استانی سید محمد خاتمی ، اقتدارگراها بد جوری به ترس و لرز افتاده بودن و راضی به هر کاری شده بودن تا جلوی انجام این سفرها رو بگیرن .

برای اینکه یه اطلاع رسونیه نصف و نیمه ای هم در خصوص انتشار این مقاله داشته باشم ، طبق معمول ، عنوان مقاله رو در صفحه ارسال پیامک تلفن همراهم نوشتم و زیر اون هم آدرس وبلاگ رو قید کردم و برای لیست حدوداً 450 نفره ای که داشتم ( اعم از دوستان و اقوام و اصحاب رسانه استان و شهرستان و برخی از مدیران شهرستان و استان و کشوری ) ارسال کردم .

2 ساعتی از ارسال پیامکها نگذشته بود که تلفن همراهم زنگ خورد . شماره ناشناسی از یزد بود . شخصی که صحبت می کرد ، من رو با نام ابراهیمی خطاب کرد . گفتم اشتباهه و تلفن رو قطع کردم . 5 دقیقه بعد با همون شماره تماس گرفتن . اینبار سین جین شروع شد ! طرف که تازه روحیه کار آگاه بازیش گل کرده بود ، پیامک ارسالی رو برام خوند و ازم پرسید که این پیامک رو من ارسال کردم ؟ ما هم از همه جا بیخبر گفتیم : بعله ! دوستمون هم بادی به غب غب انداخت و انگار که خطرناکترین مجرم سیاسی سال رو پیدا کرده ، خودش رو معرفی کرد .

- از دفتر حاج آقای حیدری ، مدیر کل دادگستری استان تماس می گیرم . فوری خودت رو به اینجا معرفی کن !

با خودم گفتم که ای داد بیداد ! بالاخره این وبلاگ کار دست ما داد . یه دو سه ماهی آب خنک خوردن رو شاخشه . حدس زدم شاید ادبیات به کار رفته تو مقاله و انتقادات صریحی که داشتم باعث شکایت مدعی العموم و احضار من به دادگستری استان شده .

گفتم دوست عزیز به چه دلیل من باید اونجا بیام ؟ ایشون هم که انگار بهش برخورده بود گفت وقتی اینجا اومدی معلوم میشه ! حالا دیگه مدیر کل دادگستری استان رو تهدید می کنی ؟!

همین جور حیرون مونده بودم که این داره چی میگه . گفتم برادر ! من عادت به دعوت تلفنی ندارم ، اصولا ً جاهایی که تلفنی دعوت میشم رو نمی رم . دعوت نامه باید کتبی باشه !

دوستمون هم حسابی بهش برخورد و با یکی دو تا توپ و تشر گوشی رو قطع کرد .

مونده بودم که خدایا این دیگه چه حکایتیه . آخر عاقبت این کار رو خودت ختم به خیر کن . تو همین فکر و خیال بودم که تلفنم دوباره زنگ خورد . اینبار از اردکان بود .

گوشی رو که برداشتم ، طرف پشت خط خودش رو " شهیدی فر ، دادستان اردکان " معرفی کرد . تا اومدم حال و احوال کنم و خودم رو معرفی کنم ( آخه یکی دو باری قبلاً تلفنی با هم گپی زده بودیم ) با تندی ازم خواست تا خودم رو به دادستانی اردکان معرفی کنم . این بار دیگه جوش آوردم . با همون لحن جواب دادم که آخه برای چی ؟ مگه الکیه که تو روز روشن زنگ بزنین و یکی رو بدون دلیل به دادگستری و دادستانی احضار کنین ؟ آقای دادستان هم که تازه یادش افتاده بود دلیل احضار من رو بگه گفت که به خاطر ارسال پیامک تهدید آمیزی که برای مدیر کل دادگستری استان فرستادی !

تازه دو ریالیم افتاد ! فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم یا بهتر بگم چه دسته گلی به آب رفته ! خودم رو معرفی کردم . گفتم عین اون پیامک رو براتون می فرستم تا ببینید این یه تهدیده یا یک اطلاع رسونیه ساده ؟

سوء تفاهم که با آقای شهیدی فر بر طرف شد ، گفت که بهتره یه تماسی با آقای حیدری بگیرم . مثل اینکه موضوع داشت حسابی بیخ پیدا می کرد . ظاهراً آقای حیدری – مدیر کل محترم دادگستری استان که یک بار هم همراه با دکتر تابش ملاقاتی باهاشون داشتم – فقط جمله اول پیامک – عنوان مقاله – رو خونده بود و آدرس وبلاگ رو ندیده بود . بعد هم با خودش فکر کرده بود که نکنه منظور از این ترسوها ...... !! بگذریم .

با تلفن همراه آقای حیدری تماس گرفتم و بعد از معرفی و احوال پرسی ، موضوع رو توضیح دادم و خدا را شکر سوء تفاهم بر طرف شد. به هر حال خاطره ای بود از این وبلاگ نیم بند که به این روزها هم می خورد .

از اون روز به بعد هر وقت می خوام پیامکهای این چنینی رو بفرستم ، یا برای آقای حیدری اصلاً پیامک نمی فرستم یا هم در صدر و هم در ذیل عنوان مقاله ، دو سه باری آدرس وبلاگم رو می نویسم که خدای نکرده اتفاق مشابهی رخ نده . کار از محکم کاری عیب نمی کنه !

وبلاک نویسنده :نگین گویرما

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا